خاطرات خوب و بد زیاد داشتیم. اولین بار که با هم بودیم، خیلی جالب بود و آنموقع حواسم نبود. هم شرم زیاد داشت هم اشتیاق. یک لباس خوابی پوشید که سفید بود و کلی بادکنک رنگی داشت. داشت برای من می پوشید اما گفت نگاهم نکن! فکر می کردم نمی شود این دو کنار هم بعد یاد او افتادم و یاد خودم و او. نمی دانم چطور نمی فهمیدم این همه تفاوت و حتی تضاد بینمان را، تضاد بد نیست. تضاد ها چیز یاد من داده اند. الان چیزهایی دارم که از او و تضادهایش یاد گرفتم.
و اما لباس خوابی با هزاران بادکنک...
هم ,یاد ,تضاد ,نمی ,خوابی ,پوشید ,بود و ,لباس خوابی ,تفاوت و ,همه تفاوت ,این همه
درباره این سایت